۱۳۸۷ بهمن ۱۳, یکشنبه


دیار عاشقان
کاش ميشد در ناشناخته مکاني غريب به ديدار خورشيد ميرفتيم دستهايمان را به دستان مهربان اسمان ميداديم و دلنگراني هايمان را قسمت ميکرديم کاش ميشد ان پسرک فال گير برايمان فال بگيرد و با هر جمله اش که مرا در اتش اضطراب ميسوازند نگاه مطمئن تورو ببينم و ارامش درياي طوفاني دلم را حس کنم

کاش ميشد در سرزمين پونه هاي وحشي دل به عروسيه عروسکها ميرفتيم و دل به مهتاب مي سپرديم تا از زيبايش حلقه ي زيبايي درست کند بر سر من و تو بگذارد کاش ميشد سوار بر اسب بي قرار مجنون شويم و تا کوير تشنه ي عشق پيش برويم و بر خار هاي بيابان " عشق " را حک کنيم کاش ميشد زير درخت نارون به دستان من و تو زنجير ميزدند و ما تا ابد براي هم مي مانديدم و مرز بودن ها و نبودن ها را طي ميکرديم کاش ميشد......

براستی عشق چیست
به كوه گفتم عشق چيست؟! لرزيد

به ابر گفتم عشق چيست؟! باريد

به بادگفتم عشق چيست؟! وزيد

به پروانه گفتم عشق چيست؟! ناليد

به گل گفتم عشق چيست؟!پرپر شد

به انسان گفتم عشق چيست؟

اشك از ديدگانش جاري شد و گفت: ديوانگيست!!!

تا تو رفتی
تا تو رفتی اين دل من بی تو تنها مانده است
آتشی زين کاروان رفته بر جا مانده است
روزها بگذشت و من در شوق ديدارم هنوز
منتظر چشمم به بازيهای فردا مانده است
طاقت بار فراقت بيش از اينم مشکل است
همتی کاين رهرو کوی وفا وا مانده است
روز و شبها با خيالت گفتگوها کرده ام
زنده مجنون با اميد عشق ليلا مانده است
شوق ديدار تو بر اين دل تسلی ميدهد
زين سبب در اين مصيبتها شکيبا مانده است
در ميان بحر غمها زورق قلبم شکست
قايق بشکسته سرگردان به دريا مانده است
سهم من از گردش دور زمان شادی نبود
بار سنگينی ز ناکامی و غمها مانده است
کاش بودی و ميديدی چه دردی ميکشم
ای طبيب من ؛ مريضت بی مداوا مانده است


گفتم
گفتم سلام گفتي برو قلبم واست جا نداره

گفتم تو رو خدا نرو گفتي که فايده نداره

فکر نمي کردم که تو هم مثل غريبه ها بشي

دل تو هم سنگي بشه.. يه روز ازم جدا بشي

پا رو دلم گذاشتي فکر کردي که کي هستي

تو دل ما زياده........ عاشق راستي راستي

کي گفته که اگه بري پنجره مون بسته ميشه

دلم تو سينه ميميره... يه مرغ پر بسته ميشه

اينجوري هام نيست بخدا بهت نميگم که بمون

فقط اينو يادت باشه... که من بودم يه مهربون

حالا اينو خوب مي دونم تو خيلي بي وفا بودي

قلب تو با اون يکي بود تو هم واسش خدا بودي
مال منی و به اندازه دلم
یا معبدی که به سمت تـــو مایلم
بغض شبانه که از راه می رسد
خورشید وار می آیی مقابلم

حالا که از تـــو به دریا رسیده ام
پس کو بساط رسیدن به ساحلم
عشق یعنی
عشق یعنی مستی و دیوانگی
عشق یعنی با جهان بیگانگی
عشق یعنی شب نخستین تا سحر
عشق یعنی سجده ها با چشم تر
از دوست داشتنت سروده ام

از کوچه های متروک سکوت سیاه رنگ از ان بي وفايي ها از ان يگانه اي كه دوباره مرا كوك نكرد كه در ميان باد به رقص برخيزم اخرين وداع تپشي بود از قلب كوچكم كه هجده سال مي نواخت واواي بود از ان لحظه هاي كه با اشك بدرقه مي كردم ونگاه هایي بود از ان چشمان خسته ام كه روز و شب مي باريد براي تو و اخرين وداع خواهشي بود از تو ان زمان كه از كنار مزارم مي گذري به روي گورم گلي بگذاري به پاس عشقم اري يگانه ي من اخرين وداع تنها سروده ايست كه در ميان خونم جاريست و اخرين اوايست كه
فراموشی.......................
فراموشي به اين آسونيا نيست اميد من. دلم از تو رها نيست ميخوام تو ياد من عشقت بميره ولي از قلب من مهرت رها نيست دارم آتيش مي گيرم از جدايي ولي هيچ كس به فكر دل ما نيست خدايا پس ميون اين همه دل چرا حتي يكيشون با وفا نيست همه دنيا ميدونن اين حديثو

كه آرامش براي عاشقا نيست
پاسخ ده
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
سر ها در گريبان است
کسی سر بر نيارد کرد پاسخ گفتن و ديدار ياران را .
نگه جز پيش پا را ديده نتواند ؛
کهره تاريک و لغزان است .
وگر دست محبت سوی کسی ياری:
به اکراه آورد دست از بغت بيرون ؛
که سرما سخت سوزان است .
نفس کز گرمگاه سينه می آيد برون ؛ ابری شود تاريک ؛
چو ديوار ايستد در پيش چشمانت .
نفس کاين است ؛ پس ديگر چه داری چشم ـ
ز چشم ِ دوستان دور يا نزديک .
سلامت را نخواهند پاسخ گفت

دل من خسته ز دنیا
دل من خسته ز دنیا شده بود
زندگی با تو تمنا شده بود
دل من کلبه ی دلها شده بود
در دل عاشق تو جا شده بود
دل من تنهای تنها شده بود
ماه من حسرت شبها شده بود
کاش ای کاش دلت پر می زد
به هوای دل من سر می زد
تو بیایی دل من میمیرد
دل من رنگ دلت میگیرد

دل من حسرت دیدن دارد
دل من شور پریدن دارد
با تو
با تو پر كشيدن، زندگي ام بود...!تو را در امواج دريا آرام ديدن كارم بود...!تو را از عشق خواستن احساسم بود...!تو را هميشه ديدن فكرم بود...!فكر بي تو بودن عذابم بود...!لحظه هاي با تو بودن كار دلم بود...!با تو به آسمان رفتن همه وجودم بود...!با تو از عشق گفتن سرابم بود...!تو را همچون فرشته ديدن اميدم بود...!با اين همه هميشه بدون احساس از كنارم گذشتي

جدايي
افتاده روي موجي سرد و خاموش به گاه مرگ زيبــــــا قوي درياجـــــــدا افتاده تنهـــــــا و پريشان به قلب کوچکش انبوه غمهـــا در آن دم بــا نگاهي تلخ و کمرنگ به سوي گنبد مينا نظر کـــــردبه ياد لـــــــحظه هاي خوب پرواز ز غم سر را نهان در زير پر کرد کنون اين قوي زيبـــــا دلشکسته ز پا افتاده و غمگـــين نشسته دگــــــــــــر جايي در آن بالا ندارد اميد از خود دل از دنيا گسستهنمـــــيداند کسي در گـردش چرخ چه بازيها که دارد دست تقديـربلند آواز مـــــــــــــــــــرغ آسمانها دل افسرده غمين افتاده در زيردر آنجـــا مرغک زيبــــــــــاي دريا شده تنـــها که تنهــــايي بميردرسيده وقت مـردن آه و افسـوس که قو در اوج زيبـــــــايي بميرد

تابلو جاده ها
رو تابلو های جاده ها , سر گذر پياده ها برات پيغام گذاشتم که هيچ کسو تو دنيا قد تو دوست نداشتم
واسه يه دنيا آدم يکی يکی نامه دادم از تو که بودی عشقم واسه همه نوشتم
بيابونا ميدونن , آسمونا ميدونن , جنگل و کوه و صحرا حتی اونا ميدونن
مسافرا ميدونن , همه زائرا ميدونن , اونايی که تو غارن خبر اين عشقو دارن
حتی پری درياها , شاهزاده های روياها , سنگ صبورم ميدونه , قلعه نورم ميدونه , پرنده های آسمون , فرهاد کوه بيستون
ساربون های صحراها , ماهيگيرای درياها , پروانه های باغچه ها , عروسکهای طاقچه ها , کفتر گنبد دور دور دورم ميدونه
واست پيغوم گذاشتم که هيچ کسو تو دنيا قد تو دوست نداشتم
هيچ کسو تو دنيا قد تو دوست نداشتم

هیچ نظری موجود نیست: