۱۳۸۸ تیر ۹, سه‌شنبه

شعرشعر

ديگر كسي به صحبت من دل نمي دهد
دل بر حكايت من غافل نمي دهد
قطع اميد از من ديوانه كرده اند
ديوانه اي كه باج به عاقل نمي دهد
دل را ببين كه با همه ي بي مراميت
حتي طناب ياد تو را ول نمي دهد
گر مست باده هم نشدي حرمتت بجاست
ساقي پياله را به اراذل نمي دهد
چون خوب بنگري همه در جبر مطلقيم
جبري كه اختيار به فاعل نمي دهد
مي كو بدم به موج جفا يار با وفا
دريا هميشه بوسه به ساحل نمي دهد
بر او نگاه كن كه به جز او كسي دگر
در شيب تند حادثه منزل نمي دهد
در حسرت قمار وصالش نشسته ام
تاس شكسته ام كه مرا قل نمي دهد

هیچ نظری موجود نیست: